ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی

ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی

آموزش رابطه جنسی و بررسی مسائل زناشوئی و ازدواج
ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی

ازدواج و آموزش مسائل جنسی و روابط زناشوئی

آموزش رابطه جنسی و بررسی مسائل زناشوئی و ازدواج

بزرگترین اشتباهات خانمها در روابط

 

بزرگترین اشتباهات خانمها در روابط

نویسنده: سوده   پایگاه اینترنتی : www.asheghi4u.net

 

مهسا عاشق همسر خود می باشد، او دارای 3 فرزند است و شغل مناسبی در رابطه با برنامه ریزی کامپیوتری دارد. با این وجود، خانواده، خانه زیبا، و ماشین گران قیمت، هیچ یک نمی توانند موجبات خوشحالی او را فراهم سازند.

او احساس می کند انسان بدبختی است. در اولین جلسه های مشاوره به من می گفت من خیلی غنی تر از پدر و مادرم هستم و تقریباً هر چیزی را که فکرش را بکنید دارم، اما نمی دانم برای چه احساس خوبی ندارم و فکر می کنم فرد بسیار ناامیدی هستم.

چشم هایتان را ببندید تا همه چیز را بهتر ببینید

من همیشه به مراجعینم توصیه می کنم: "چشم هایتان را ببنندید و سعی کنید همه چیز را همانطور که هست، ببینید." من به مهسا گفتم که جواب سوالت را خودت باید پیدا کنی بنابراین بهتر است چشم هایت را روی هم بگذاری تا با کمک هم بتوانیم راه حل مشکلت را پیدا کنیم. بعد از او خواستم تا خودش را در ذهن به تصویر بکشد در حالیکه مادرش روبروی او ایستاده و از او خواستم به من بگوید که آیا نقاط اشتراکی میان خود و مادرش پیدا می کند یا خیر. http://asheghi4u.blogsky.com

مهسا گفت ما دارای شباهت های زیادی هستیم اما به نظر می رسد که هر دو نفرمان از گفتن چیزی خودداری می کنیم. بعد از او سوال کردم که فکر می کنی چه چیزی میخواهید به هم بگویید؟ مهسا گفت: "شاید می خواهیم به هم بگوییم که هر کاری که دلت می خواهد را انجام بده و از زندگی لذت ببر." با بیان یک چنین تصور آرام بخشی، مهسا یک نفس عمیق کشید و من احساس کردم که قدری آرام تر شد.

سپس از او پرسیدم که آیا تفاوتی میان خود و مادرت می بینی؟ او در پاسخ به من گفت: "بله مادرم مثل یک کدبانو در خانه می نشست و همیشه همراه من و خواهرم بود و از ما به خوبی مراقبت می کرد. در عوض من شاغل هستم و درآمد بالایی دارم." در اینجا حرف او را قطع کردم و پرسیدم آیا کار با کامپیوتر را دوست داری؟ مهسا گفت: "حقیقتش را بخواهید، نه؛ در واقع باید بگویم که از آن متنفرم، خیلی خسته کننده است!"

تله احساسی http://asheghi4u.blogsky.com

زمانیکه از مهسا پرسیدم در حالیکه به شغل خود علاقه ای ندارد، برای چه آنرا انجام می دهد؟ او در پاسخ به من گفت "زمانیکه من و همسرم با هم ازدواج کردیم، من به او قول دادم که کار می کنم و ماهیانه مبلغی را به عنوان کمک خرج در احتیار او قرار میدهم تا بتوانیم در کنار هم از بالاترین استانداردهای زندگی بهرمند شویم. او خودش اعتراف می کرد که خانه گرانقیمتش در بالاترین نقطه شهر هزینه های بالایی را برای آنها در بر دارد و بیش از یک خانه بیشتر شبیه به یک دام است که آنها را در بر گرفته.

او از همه طرف در خانه خود محصور شده بود و هیچ راه فراری نداشت. او ادامه داد: "بزرگ شدن در یک خانه معمولی در یک محله نه چندان اشرافی اصلاً برایم جالب نبود، به همین دلیل فکر می کردم که اگر بتوانم در یک خانه زیبا در قسمت های بالای شهر زندگی کنم شاید بتوانم به آن میزان خوشحالی که انتظارش را داشتم دست پیدا کنم؛ اما این اتفاق نیفتاد." من از او سوال کردم که آیا مادرت از وضعیت زندگی خود راضی بود؟ او جواب داد: "نه فکر نمی کنم" http://asheghi4u.blogsky.com

"زمانیکه من نوجوان بودم او همیشه به من می گفت که چقدر دلش می خواست وارد عرصه موسیقی شود، اما به خاطر خانواده اش بر روی تمام آرزوهایش پاگذاشت. شوهرش که همان پدر می شود اصرار داشت که زن باید یک کدبانوی کامل باشد و در کارهای خانه تبحر داشته  باشد. مادرم هم از مادرش یاد گرفته بود که تنها در صورتی می تواند یک همسر خوب باشد که بر روی همه خواسته هایش پا بگذارد و فداکاری کند."

زمانیکه از مادرم سوال می کردم که الآن پشیمان است با یک صدای کاملاً منطقی به من پاسخ می داد که خدا را به خاطر داشتن یک زندگی خوب و آرام سپاس میکند، اما در عین حال هیچ وقت نمی تواند فراموش کند که از همه آرزوهایش دست کشیده. خودش هم گاهی اوقات اعتراف می کرد که خشم و نفرت خود را با دریغ کردن محبت از همسرش و خرج کردن نادرست پول های او تخلیه می کرده.

او احساس گناه می کرد و همین امر باعث می شد که خشم خود را بر سر من و خواهرم تخلیه کند. بعد از مهسا پرسیدم که تو چه نتیجه ای می توانی از زندگی مادرت بگیری. او گفت: "من منکر این امر نیستم که خانم ها در عین حال باید یک همسر خوب و یک مادر فداکار برای کودکان خود باشند، بلکه معتقدم باید در مورد خودشان نیز کوتاهی نکنند، به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم زن متفاوتی نسبت به مادرم باشم.

من شروع کردم به کار کردن در خارج از خانه و بیشترین میزان آزادی را که یک مادر می توانست داشته باشد برای خود ایجاد کردم. " من به او گفتم: "پس اینطور، اما تو که چند لحظه پیش گفتی به خاطر پول کار می کنی و قصدت از کار کردن، جلب رضایت همسر و فرزندانت است و کاری که انجام می دهی دقیقاً آن چیزی نیست که دلت می خواسته!" و بعد اضافه کردم: " در این جا باید بگویم که هم مادرت و هم تو بزرگترین اشتباهی را مرتکب شدید که همه خانم ها می توانند در زندگی خود دچار آن شوند." http://asheghi4u.blogsky.com

از رویاهای خود دست نکشید

هر دوی شما از رویاهای خود دست کشیدید، و نخواستید همان چیزی که درونتان به شما می گوید، باشید. و به همین دلیل است که هر دوی شما احساس نارضایتی از زندگی هایتان را داشتید. هر دوی شما به خودتان اجازه دادید تا همه توان و نیروهایتان را صرف همسرتان بکنید و بعد به خاطر این کار از آنها متنفر شوید. بعد ها که مهسا کمی اعتماد بیشتری نسبت به من پیدا کرد، گفت که بزرگترین آرزویش این بوده که پا به عرصه هنر گذاشته و یک هنرپیشه موفق شود. او به من گفت: "از همان دوران کودکی هم آرزویم این بود که روی سن بروم و همه را مجذوب خود کنم." http://asheghi4u.blogsky.com

او اظهار می داشت که: "همیشه می توانستم مردم را سرگرم کنم و آنها را بخندانم اما از زمانی که ازدواج کردم دیگر تبدیل شدم به یک انسان خشک و جدی که کارم حرف اول را برایم می زد. از او پرسیدم برای چه آرزوی هنرپیشگی رابه فراموشی سپردی؟ او در جواب به من پاسخ داد: "من برای این کار پول کافی در اختیار نداشتم و همسرم هم نمی توانست به طور کامل از نظر مالی مرا حمایت کند."

او به من می گفت همیشه باید شغلی را انتخاب کنم که بالاترین میزان درآمد را برایم به همراه داشته باشد حتی اگر آنرا دوست هم نداشته باشم چون برایم درآمد زایی دارد، باید به انجام آن ادامه دهم. از او پرسیدم آیا از همسرت به دلیل پشتیانی نکردن از تو و اینکه تشویقت نکرده تا به آرزویت دست پیدا کنی ناراحت هستی؟ با صدای بلند فریاد زده: "البته که ناراحتم. از نظر او من کسی هستم که صبح ها برایش صبحانه درست نمی کنم، شام هم خوب بلد نیستم درست کنم، نحوه صحیح پول خرج کردن را بلد نیستم، و تمایل چندانی هم به برقراری یک رابطه جنسی پرحرارت ندارم."

او در ادامه گفت: "الان که فکر می کنم می بینم که من تفاوت چندانی با مادرم ندارم، حتی گاهی اوقات خشم و نفرتم را بر سر پسرهایم نیز خالی می کنم. کمکم کنید، چه کار می توانم بکنم؟" من به مهسا پیشنهاد کردم که همسرش را نیز با خود به مطب بیاورد تا حرف هایش را از صمیم قبل به او بزند و من هم به همسرش کمک کنم تا بتواند حرف های مهسا را راحت بشنود و متوجه شود و با کمک هم به یک راهکار دو جانبه دست پیدا کنیم. مهسا ابتدا سعی کرد تا با خودش کنار بیاید که همین حالا نیز می تواند وارد عرصه هنرپیشگی شود و بعد در کنار همسرش به ملاقات من آمدند.

او در طی دوره های مختلف روانکاوی به این نتیجه رسید که خودش این حس را بوجود می آورد که استحقاق خوشبختی را ندارد و نمی تواند احساس خوشحالی داشته باشد. این تفکرات جزء شایع ترین موانعی هستند که می توانند بر سر راه هر فردی ظاهر شده و آنها را از رسیدن به اهدافشان دور نگه دارند. زمانیکه مهسا بالاخره همسرش را نزد من آورد احساس توانمندی بیشتری نسبت به روز اول می کرد و به راحتی تفکرات ذهنی خود را با همسرش در میان گذاشت. http://asheghi4u.blogsky.com

مهسا به همسرش گفت که آرزوی قلبی اش چیست و بعد هم تاکید کرد که به این خاطر که از او حمایت نکرده حس بدی پیدا کرده. در انتهای جلسه مشاوره، همسر مهسا واقعیت ها را درک کرد و قول داد که هر کمکی که از دستش بر بیاید برای خوشحال کردن همسرش انجام خواهد داد. من به همسر مهسا گفتم که باید میزان انعطاف پذیری خود را در مقابل همسرش افزایش دهد و او را صمیمانه دوست بدارد. من به او گفتم که زمانیکه کسی را واقعاً دوست داشته باشی چیزی جز خوشحالی او را نمی خواهی."

بعد از چندی یک دعوت نامه برای من از طرف مهسا آمد که او مرا به اولین اجرای خودش روی صحنه دعوت کرده بود. از دیدن این دعوتنامه خیلی تعجب نکردم، اما بسیار مسرور شدم. http://asheghi4u.blogsky.com

او برایم یادداشت گذاشته بود که نقش اول را بازی نمی کند، اما همین نقش کوچک هم می تواند آغاز خوبی برایش محسوب شود. چه لذتی داشت که می دیدم مهسا روی صحنه می درخشد. شاید برایش کمی هیجان آور و اضطراب آمیز بود، اما آنقدر روان بازی می کرد که گویی به صحنه تعلق دارد.

در آخر مراسم، همسر مهسا نزد من آمد و به خاطر همه چیز تشکر کرد. او خیلی خوشحال تر از گذشته به نظر می رسید و به همسرش افتخار می کرد.

نویسنده: سوده   پایگاه اینترنتی : www.asheghi4u.net

 

نظرات 9 + ارسال نظر
ونوس دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 00:07

عالی بود!

مانی دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 02:46

سلام
خیلی زیبا بود
اونقدر که اشکه منو در آورد گرجه دنبال بهونه می گشتم
ممنون از درجش
امیدوارم موفق باشید

علی کریمی دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 08:41

جناب اقای دکتر سلطانی یه سوال دارم اگه منو راهنمایی کنید ممنون می شم
دلیل روانشناسها برای اینکه بلوغهای عقلی عاطفی و روانی و اجتماعی برای ازدواج لازمه چیه
اگه اسم سایت یا کتابی رو هم در این زمینه معرفی کنید ممنون می شم

اولا سلام دوما دوست عزیز من دکتر نیستم
سوما در قسمت نظرات به سوالات پاسخ داده نمی شود
اما د آرشیو همین سایت موضوعی تحت عنوان چه زمانی بریا ازدواج مناسب است مجود است که پاسخ سوالات خود را می تواند در آن جستجو کنید.

z دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 15:34

سلام
مطلب تون جالب وتفکر برانگیز بود.
من هم حسابدار هستم و واقعا کار کردن رو دوست دارم ولی نه اونقدر که باعث بشه بقیه علائق وخواسته هامو فراموش کنم.نفس کار کردن و توی اجتماع بودن برای یه خانوم خیلی مهمه ولی این که ادم بخواد جون بکنه وپول جمع کنه واقعآ لزومی نداره.کار با علاقه وحقوق کمتر بهتر از انجام یه کار خسته کننده ؛ با حقوق بالاست.

سلام
ممنونم از لطف شما
سپاسگذارم از درج نظرتون

کیمیا دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 15:43 http://http:

سلام.مطلب بسیار مهمی بود جناب مجد.متاسفانه تو فرهنگ ما دراین مورد زنها بلاتکلیفند عده ای انقدرمغرورند و به کارها وعلاقمندیهای خود مشغولند که اصلا توجهی به همسرشون نمیکنند وعده ای در مطیع بودن انقدرافراط میکنند که یادشون میره خودشون هم ادمندواحساس دارند تاجایی که زندگیشون تبدیل به یکسری کارهای تکراری میشه کم کم افسرده میشن چراکه احساس میکنن هدف از آفرینش زن خدمت به مرد ودراختیار مرد بودنه وبااین روحیه دیگه حتی خدمتی که به همسرشون میکنن هم به خوبی گذشته نیست.چون هیچ مردی دوست نداره بازنی که مثل ماشین اوامرش رو انجام میده زندگی کنه......زنان ما باید یادبگیرند رشدکنند برای تعالی خود بکوشند وازاین طریق همسر وفرزندانشون روهم خوشبخت کنن.
خسته نباشید.یاعلی!

سلام خدمت خانم کیمیا ممنونم از نظر جامع شما اما من با همه قسمتهای نظرتون موافق نیستم .
موفق باشید.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 16:11

واااااای ... چه مقاله رویایی !!!
فکر میکنین مردای ایرانی انقدر راحت تسلیم رویاهای همسرشون میشن ؟؟؟ .... خوب اشتباه میکنین .
من خودم بارها زندگی هایی رو دیدم که به خاطر پافشاری یه زن برای رسیدن به رویاهاش منجر به طلاق شده ، به همین راحتی . فکر میکنین چند درصد مردا حاضرن این فداکاریو بکنن؟ مرسی .
قربون شما ، ستاره

ممنونم از نظر شما . اما در پاسخ باید عرض کنم بستگی داره نظر شما از رویا چی باشه رویای منطقی یا غیر منطقی یه موقع یک فرد یک رویای غیر منطقی در سر داره
برای من جالبه که خانمها همیشه تصور میکنند هیچگاه اشتباه نمی کنند و همه تقصیرها بر گردن آقایان است اگر اینطور است مگر مجبورتان کرده اند که در سفره عقد بله را بگویید مجبورتون کردند ؟؟

امین دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 22:57

سلام آقای علی سلطانی مجد
بازم لازم می دونم ازتون و از زحماتون تشکر کنم.من به محض اینکه وارد اینترنت می شم به اولین سایتی که سر می زنم سایت شما هست.میام ببینم که مطلب تازه چی گذاشتید و با اشتیاق و علاقه مندی کامل می خونمشون.این پست آخری هم خیلی زیبا و جذاب بود.من علاقه خاصی به مسائل روانشناسی دارم.مخصوصا روانشناسی خانوما.خیلی هم در این زمینه ها مطالعه دارم.البته من دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد رشته ی علوم خاک هستم (دانشگاه شیراز).ولی دوست دارم در زندگی زناشوئی که در آینده خواهم داشتم کامل موفق باشم و با دید باز وارد بشم.البته الان نامزد دارم.اگه براتون امکان داره کمی هم در باره ی علت روند افزایشی طلاق در بین زوجهای جوان برامون مطلب بگذارید تا بتونم از مطالب زیباتون استفاده کنیم.درآخر کمال تشکر را از زحماتی که می کشید دارم.
یا حق......

سلام خدمت دوست عزیز جناب آقا امین
ممنونم از این همه لطف شما . این حق شماست که قبل از ازدواج دانستنیهای خودتون رو بریا آغاز یک زندگی افزایش بدهید و ارزشمنده .
چون بعضی ها بر این عقیده هستند که هر موقع وارد زندگی شدند خودشون یاد میگیرند . اما در مورد طلاق و افزایش آن به روی چشم حتما در پستهای هفته آینده سعی میکنم آمارو ارقامی اگر اجازه دادند در سایت درج کنم
موفق باشید.

کیمیا سه‌شنبه 1 آبان 1386 ساعت 23:15

سلام اقای مجد.کاش می گفتین باکدوم قسمتهاش موافق نیستین برام مهمه بدونم.برای رشدافکارم مهمه.
خسته نباشید ودرپناه حق!

z پنج‌شنبه 3 آبان 1386 ساعت 00:08

سلام اقای مجد
ببخشید مگه راست کلیک کردن چه خطری داره که می گین اخطار...IPشما ذخیره شد؟من فقط می خواستم مطلبی که می خوم بخونم توی یه پنجره دیگه باز بشه که بتونم صفحه اصلی رو هم ببینم؟!
" آخه به ادم بر می خوره"

سلام دوست عزیز علت این اقدام جلوگیری از کپی برداری به روشها رایج میباشد و قصد جسارت به سایر کاربران را نداشته ایم
ممنون از انتقاد شما.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد